حدیث شوخى
بحار الأنوار : قالَ سُوَيبِطٌ المُهاجِرِيُ لِنُعَيمانَ البَدرِيِ : أطعِمني ، وكانَ عَلَى الزّادِ في سَفَرٍ . فَقالَ : حَتّى تَجيءَ الأَصحابُ ، فَمَرّوا بِقَومٍ . فَقالَ لَهُم سُوَيبِطٌ : تَشتَرونَ مِنّي عَبدا لي . قالوا : نَعَم . قالَ : إنَّهُ عَبدٌ لَهُ كَلامٌ وَهُوَ قائِلٌ لَكُم : إنّي حُرٌّ ، فَإِن سَمِعتُم مَقالَهُ تُفسِدوا عَلَيَ عَبدي ، فَاشتَروهُ بِعَشَرَةِ قَلائِصَ ، ثُمَّ جاؤوا فَوَضَعوا في عُنُقِهِ حَبلاً . فَقالَ نُعَيمانُ : هذا يَستَهزِئُ بِكُم ، وإنّي حُرٌّ ، فَقالوا : قَد عَرَفنا خَبَرَكَ ، وَانطَلَقوا بِهِ حَتّى أدرَكَهُمُ القَومُ و خَلَّصوهُ ، فَضَحِكَ النَّبِيُ صلی الله علیه و آلهمِن ذلِكَ حيناً. بحار الأنوار : سُوَيْبِط مهاجرى به نُعَيمان بدرى ، كه در سفر ، مسئول توشهها بود ، گفت : به من غذا بده . نُعيمان گفت : باشد تا ديگر دوستان بيايند . آنها از كنار قومى گذشتند . سُويبِط به آنان گفت : آيا از من بردهاى مىخريد . گفتند : بله . گفت : اين برده ، تكيهكلامى دارد و هميشه مىگويد : «من آزادم» . اگر به سخنش گوش دهيد ، برده را از دست دادهايد . آنان ، برده [و در واقع ، همان نُعَيمان] را به ده ماده شتر خريدند و نزد نُعَيمان آمدند و به گردنش ، ريسمان انداختند . نُعيمان گفت : اين مرد ، شوخى كرده است . من آزادم . گفتند : پيش از اين خبرت را شنيدهايم . سپس او را بردند تا به ديگر ياران رسيدند و او را آزاد كردند . پيامبر صلی الله علیه و آله ، مدّتى از اين شوخى مىخنديد . منبع: بحار الأنوار : ج 16 ص 296 ح 1 .
فهرست حکمتنامه جوان شوخى حديث و آيات
|