حدیث اندرز شـنوى از خـطاكار
إنَّ رَجُلاً جاءَ إلى عيسَىبنِمَريَمَ عليهماالسلام فَقالَ لَهُ: يا رُوحَ اللّهِ إنى زَنَيتُ فَطَهِّرنى... فَلَمَّا اجتَمَعَ وَ اجتَمَعُوا وَ صارَالرَّجُـلُ فِىالحُفرَةِ نادَى الرَّجُلُ: لايَحُـدَّنى مَن لِلّهِ فىجَنبِهِ حَدٌّ. فَانصَرَفَ النّاسُ كُلُّهُم إلاّ يَحيى وَ عيسى عليهماالسلامفَدَنا مِنهُ يَحيى عليهالسلام فَقالَ لَهُ: يا مُذنِبُ عِظْنى؟! فَقالَلَهُ: لاتُخَلِّيَنَّ بَينَ نَفسِكَ وَ بَينَ هَواها فَتُرديكَ. قالَ عليهالسلام: زِدنى. قالَ: لا تُعَيِّرَنَّ خاطِئاً بِخَطيئَةٍ. قالَ عليهالسلام: زِدنى. قالَ: لا تَغضِبْ. قالَ عليهالسلام: حَسبى. مردى نزد حضرت عيسى عليهالسلام آمد و گفت: اى روح اللّه! من زنا كردهام مرا پاك كن... وقتى مردم جمع شدند و آن مرد (براى سنگسار شدن) در گودال قرار گرفت، صدا زد: كسى كه خود مستحق حد الهى است نبايد بر من حد جارى كند. همه مردم متفرق شدند مگر يحيى و عيسى عليهماالسلام. يحيى نزديك آن مرد آمد وگفت: اى گنهكار! مرا اندرزى ده. مرد به او گفت: هرگز نفس خود را با خواهشهايش رها مكن كه تو را به هلاكت افكند. حضرت يحيى عليهالسلام فرمود: پندى ديگر ده. مرد گفت: هيچ خطاكارى را به خطايش سرزنش مكن. يحيى عليهالسلام فرمود: باز هم مرا پندى ده. مرد گفت: خشم مگير. يحيى عليهالسلام گفت: مرا بس است. منبع: من لايحضره الفقيه، ج 4 ص 33 ح 5019
ليست چهل حديث ها چهل حدیث « گهرهای قدسی » اندرز شـنوى از خـطاكار
|