حدیث شمع جمع
دَخَلَ ضِرارُ بنُ ضمرة الكنانى عَلى مُعاوِيَةَ فَقالَ لَهُ: صِفْ لى عَلِيّا، فَقالَ أو تَعفيني ...؟ قالَ: لا أعفيكَ، قالَ: إذْ لابُدَّ فَإنّهُ: ـ كان وَ اللّهِ بَعيدَ الْمَدى شَديدَ الْقُوى يَقُولَ فَصْلاً وَيَحْكُمْ عَدْلاً يَنْفَجِرُ الْعِلْمُ مِنْ جَوانِبِهِ وَ تَنْطِقُ الْحِكْمَةُ مِنْ نَواحِيهِ يَسْتَوْحِشُ مِنَ الدُّنْيا وَ زَهْرَتِها وَ يَسْتَأْنِسُ بِاللَّيْلِ وَ ظُلْمَتِهِ كانَ وَاللّهِ غَزيرَ مالْبَصيرَةِ طَويلَ الْفِكْرَةِ ... يُعْجِبُهُ مِنَ اللَّباسِ ما قَصُرَ وَ مِنَ الطَّعام ما جَشَبَ، كانَ وَاللّهِ كَأَحَدِنا يُدْنينا اِذا أَتَيْناهُ وَ يُجيُبنا اِذا سَأَلْناهُ وَ كانَ مَعَ تَقَرُّبِهِ اِلَيْنا وَ قُرْبِهِ مِنّا لا نُكَلِّمُهُ هَيْبَةً لَهُ. ضرار بن ضمره يكى از اصحاب ويژه حضرت امير عليهالسلامبر معاويه وارد شد، معاويه گفت: على را براى من توصيف كن. ضرار با اصرار معاويه لب به سخن گشود و گفت: بخدا سوگند او دست نايافتنى و دور از دسترس و داراى نيروهاى پرتوان بود، سخنانى روشنگر مىگفت و به عدل حكم مىراند، از هر سوى او علم مىجوشيد و از تمامى رفتار او حكمت مىتراويد، از دينا و زيورهاى آن وحشت داشت و به شبزندهدارى و خلوت شبانس مىورزيد. بخدا سوگند او داراى بصيرتى فراوان و انديشههايى بلند بود. لباس كوتاه و طعام خشك و بىنان خورش را ـ كه نشانه تواضع و فقر بود ـ دوست مىداشت. بخدا سوگند چونان يكى از خود ما بود، هرگاه نزد او مىرفتيم ما را به نزديك خود فرا مىخواند و خواستههاى ما را پاسخ مىگفت و با اين همه مهرورزى و اظهار نزديكى و يگانگى، به دليل هيبتى كه داشت جرأت گفتگو با او را نداشتيم. منبع: حلية الاولياء 1: 84
ليست چهل حديث ها چهل حدیث « سیره علوی » علیه السلام شمع جمع
|