«ويُطعِمونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسكينًا ويَتيمًا وأسيرًا * إنَّما نُطعِمُكُم لِوَجهِ اللّهِ لا نُريدُ مِنكُم جَزاءً ولا شُكورًا » .
«و خوراك را با وجود دوست داشتنش به بينوا و يتيم و اسير اطعام كنند، [و در دل گويند] ما فقط براى خشنودى خداوند شما را اطعام مىكنيم، از شما نه پاداشى مىخواهيم و نه سپاسى».
«ويُؤثِرونَ عَلى أنفُسِهِم ولَو كانَ بِهِم خَصاصَةٌ ومَن يوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ المُفلِحونَ » «و [آنان را] ولو خود نيازمندى داشته باشند، بر خود برمىگزينند؛ و كسانى كه از آزمندى نفس خويش در امان مانند، آنانند كه رستگارانند».
ابِنُ عَبّاسٍ : إنَّ الحَسَنَ والحُسَينَ مَرِضا ، فَعادَهُما رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله في ناسٍ مَعَهُ، فَقالوا : يا أبَا الحَسَنِ ، لَو نَذَرتَ عَلى وَلَدِكَ . فَنَذَرَ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وفِضَّةُ ـ جارِيَةٌ لَهُما ـ إن بَرِئا مِمّا بِهِما أن يَصوموا ثَلاثَةَ أيّامٍ ، فَشُفِيا وما مَعَهُم شَيءٌ ، فَاستَقرَضَ عَلِيٌّ مِن شَمعونَ الخَيبَرِيِّ اليَهودِيِّ ثَلاثَ أصوُعٍ مِن شَعيرٍ ، فَطَحَنَت فاطِمَةُ صاعًا واختَبَزَت خَمسَةَ أقراصٍ عَلى عَدَدِهِم ، فَوَضَعوها بَينَ أيديهِم لِيُفطِروا ، فَوَقَفَ عَلَيهِم سائِلٌ فَقالَ : السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ بَيتِ مُحَمَّدٍ ، مِسكينٌ مِن مَساكينِ المُسلِمينَ ، أطعِموني أطعَمَكُمُ اللّهُ
مِن مَوائِدِ الجَنَّةِ ، فَآثَروهُ ، وباتوا لَم يَذوقوا إلاَّ الماءَ ، وأصبَحوا صِيامًا . فَلَمّا أمسَوا ووَضَعُوا الطَّعامَ بَينَ أيديهِم وَقَفَ عَلَيهِم يَتيمٌ ، فَآثَروهُ . ووَقَفَ عَلَيهِم أسيرٌ فِي الثّالِثَةِ ، فَفَعَلوا مِثلَ ذلِكَ .
فَلَمّا أصبَحوا أخَذَ عَلِيٌّ عليهالسلامبِيَدِالحَسَنِ والحُسَينِ وأقبَلوا إلى رَسولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآله ، فَلَمّا أبصَرَهُم وهُم يَرتَعِشونَ كَالفِراخِ مِن شِدَّةِ الجوعِ قالَ: ما أشَدَّ ما يَسوؤُني ما أرى بِكُم ! وقامَ فَانطَلَقَ مَعَهُم فَرَأى فاطِمَةَ في مِحرابِها قَدِ التَصَقَ ظَهرُها بِبَطنِها وغارَت عَيناها ، فَساءَهُ ذلِكَ ، فَنَزَلَ جَبرَئيلُ وقالَ : خُذها يا مُحَمَّدُ هَنَّأَكَ اللّهُ في أهلِ بَيتِكَ ، فَأَقرَأَهُ السّورَةَ
.
ابن عبّاس: حسن و حسين بيمار شدند و پيامبر صلىاللهعليهوآله به همراه گروهى به عيادت آندو رفتند. آنها گفتند: اىابوالحسن! خوباستكه براىفرزندانت نذرى كنى. على و فاطمه و فضّه ـ كنيز آنها ـ نذر كردند كه اگر حسن و حسين از بيمارى خود بهبوديابند، سه روز روزه بدارند. حسنوحسيناز بيمارىخود شفا يافتند در حالىكه خانواده چيزىنداشت. على عليهالسلام از شمعون خيبرى يهودى سه صاع جو قرض گرفت و فاطمه، يك صاع آن را آرد كرد و از آن، پنج گرده نان ـ به شمار اعضاى خانواده ـ پخت. آنها نانها را در پيش روى خود نهادند تا افطار كنند. ناگهان فقيرى بر در ايستاد و گفت: سلام بر شما اى اهل بيت نبوّت، من مسكينى هستم از مساكين مسلمان، مرا اطعام كنيد تا خدا شما را از مائدههاى بهشت اطعام كند. آنها، او را بر خود ترجيح دادند و شب را به صبح رساندند، در حالى كه تنها آب آشاميدند و همچنان در حال روزه، شام را بام كردند. پس چون هنگام اذان مغرب رسيد و آنها نان را در پيش روى خود نهادند تا افطار كنند، يتيمى سررسيد و آنها، او را نيز بر خود ترجيح دادند و در روز سوم نيز اسيرى بيامد و با او نيز چنين كردند و نان خود را بدو دادند.
چون صبح رسيد، على عليهالسلام دست حسن و حسين را گرفت و به سوى رسول اللّه صلىاللهعليهوآله به راه افتادند. هنگامى كه چشم پيامبر به آنها افتاد كه از شدّت گرسنگى همچون جوجه به خود مىلرزند فرمود: چقدر بر من ناگوار است آن چه را در شما مىبينم! حضرت صلىاللهعليهوآله به همراه آنها حركت كرد تا نزد فاطمه آمد و او را در محرابش يافت كه شكمش به پشتش چسبيده بود و دو چشمش فرو رفته بود. پيامبر از اين منظره، ناراحت شد، پس جبرئيل نازل شد و عرض كرد: اى محمّد! سوره [انسان] را بگير، خداوند چنين خاندانى را به تو تبريك مىگويد و سوره [انسان] را براى او خواند.
منبع: الكشّاف : 4 / 169 ، وراجع كشف الغمّة : 1 / 302 .