حدیث فصل هفتم : روش اهل بيت در بخشش و صله
اليَسَعُ بنُ حَمزَةَ : كُنتُ في مَجلِسِ أبِي الحَسَنِ الرِّضا عليهالسلاماُحَدِّثُهُ ، وقَدِ اجتَمَعَ إلَيهِ خَلقٌ كَثيرٌ يَسأَلونَهُ عَنِ الحَلالِ وَالحَرامِ ، إذ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ طُوالٌ آدَمٌ فَقال : السَّلامُ عَلَيكَ يَا بنَ رَسولِ اللّهِ ، رَجُلٌ مِن مُحِبّيكَ ومُحِبّي آبائِكَ وأجدادِكَ ، مَصدَري مِنَ الحَجِّ ، وقَدِ افتَقَدتُ نَفَقَتي وما مَعِيَ ما أبلُغُ مَرحَلَةً ، فَاِءن رَأَيتَ أن تُنهِضَني إلى بَلَدي وللّهِِ عَلَيَّ نِعمَةٌ ، فَإِذا بَلَغتُ بَلَدي تَصَدَّقتُ بِالَّذي توليني عَنكَ فَلَستُ مَوضِعَ صَدَقَةٍ ، فقالَ لَهُ : اِجلِس رَحِمَكَ اللّهُ . وأقبَلَ عَلَى النّاسِ يُحَدِّثُهُم حَتّى تَفَرَّقوا، وبَقِيَ هُوَ وسُلَيمانُ الجَعفَرِيُّ وخَيثَمَةُ وأنَا ، فَقالَ : أتَأذَنونَ لي فِي الدُّخولِ ؟ فَقالَ لَهُ سُلَيمانُ : قَدَّمَ اللّهُ أمرَكَ . فَقامَ فَدَخَلَ الحُجرَةَ وبَقِيَ ساعَةً ، ثُمَّ خَرَجَ ورَدَّ البابَ وأخرَجَ يَدَهُ مِن أعلَى البابِ وقالَ : أينَ الخُراسانِيُّ ؟ فَقالَ : ها أنَا ذا ، فَقالَ : خُذ هذِهِ المِائَتَي دينارٍ وَاستَعِن بِها في مَؤونَتِكَ ونَفَقَتِكَ، وتَبَرَّك بِها ولا تَصَدَّق بِها عَنّي ، وَاخرُج فَلا أراكَ ولا تَراني . ثُمَّ خَرَجَ ، فَقالَ لَهُ سُلَيمانُ : جُعِلتُ فِداكَ ، لَقَد أجزَلتَ ورَحِمتَ فَلِماذا سَتَرتَ وَجهَكَ عَنهُ ؟ فَقالَ : مَخافَةَ أن أرى ذُلَّ السُّؤالِ في وَجهِهِ لِقَضائي حاجَتَهُ ، أما سَمِعتَ حَديثَ رَسولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآله : المُستَتِرُ بِالحَسَنَةِ يَعدِلُ سَبعينَ حَجَّةً ، والمُذيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخذولٌ والمُستَتِرُ بِها مَغفورٌ لَهُ ؟ أما سَمِعتَ قَولَ الاُوَلِ : مَتى آتِهِ يَومًا لِأَطلُبَ حاجَةً رَجَعتُ إلى أهلي ووَجهي بِمائِهِ اليسع بن حمزه: در خدمت امام رضا عليهالسلام با ايشان سخن مىگفتم، گروه فراوانى در خدمت ايشان بودند و از حضرت عليهالسلام، پيرامون حلال و حرام مىپرسيدند كه مردى بلند قامت وگندمگون وارد شد و عرض كرد: سلام بر تو اى فرزند رسول خدا، مردى هستم از دوستداران تو و دوستداران پدران و نياكان تو. از حج باز مىگردم، خرجى خود را گم كردهام و چيزى ندارم تا با آن، خود را به جايى برسانم. اگر صلاح مىدانى مرا به شهرم برسان، از فضل خدا توانگر هستم و هرگاه به شهر خود رسيدم، آن مقدار كه به من دادهاى به عوض تو صدقه مىدهم، چه، به من صدقه تعلّق نمىگيرد. امام عليهالسلامفرمود: بنشين، رحمت خدا بر تو باد. امام عليهالسلام به مردم رو كرد و با آنها سخن گفت تا همه پراكنده شدند و آن مرد ماند به همراه سليمان جعفرى و خيثمه و من. امام عليهالسلام فرمود: آيا به من اجازه مىدهيد به اندرونى روم؟ سليمان عرض كرد: خداوند شما را مقدم بدارد. امام عليهالسلامبرخاست و داخل اتاق شد و اندكى باقى ماند و بيرون آمد و در را بست و دستش را از بالاى در بيرون آورد و فرمود: آن خراسانى كجاست؟ عرض كرد: اين جا هستم. امام عليهالسلام فرمود: اين دويست دينار را بگير و آن را كمك خرج خود كن و با آن بركت بجوى و از سوى من صدقه نده و برو، تا نه من، تو را ببينم و نه تو، مرا ببينى. آن مرد رفت. سليمان به امام عليهالسلام عرض كرد، قربانت گردم، با نظر بلندى، بخشيدى و رحم آوردى، امّا چرا چهرهات را از او پوشاندى؟ امام عليهالسلامفرمود: از ترس اين كه خوارى خواهش را به سبب اين كه آن را برآوردم، در چهرهاش ببينم، آيا اين سخن پيامبر صلىاللهعليهوآله را نشنيدهاى كه: نيكويى كردن پنهانى، همسنگ هفتاد حج است و آن كه پرده از بدى بردارد، بىيار، وا نهاده مىشود و آن كه بدى را بپوشاند، خدا او را مىآمرزد؟ آيا اين سخن پيشينيان را نشنيدهاى كه: هرگاه من براى طلب نيازى نزد او آيم به سوى خانوادهام باز مىگردم در حالى كه آبرويم باقى است. منبع: الكافي : 4 / 23 / 3 .
فهرست اهل بيت در قرآن و حديث ج1 فصل هفتم : روش اهل بيت در بخشش و صله حديث و آيات
|