حدیث فصل پنجم : ستمهاى رفته بر اهل بيت...

اِبنُ أبِي الحَديدِ : رُوِيَ أنَّ أبا جَعفَرٍ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ الباقِرِ عليه‏السلامقالَ لِبَعضِ أصحابِهِ : يا فُلانُ ، ما لَقينا مِن ظُلمِ قُرَيشٍ إيّانا وتَظاهُرِهِم عَلَينا ! وما لَقِيَ شيعَتُنا ومُحِبّونا مِنَ النّاسِ ! إنَّ رَسولَ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قُبِضَ وقَد أخبَرَ أنّا أولَى النّاسِ بِالنّاسِ ، فَتَمالَأَت عَلَينا قُرَيشٌ حَتّى أخرَجَتِ الأَمرَ عَن مَعدِنِهِ ، وَاحتَجَّت عَلَى الأَنصارِ بِحَقِّنا وحُجَّتِنا . ثُمَّ تَداوَلَتها قُرَيشٌ ، واحِدٌ بَعدَ واحِدٍ ، حَتّى رَجَعَت إلَينا ، فَنَكَثَت بَيعَتَنا ، ونَصَبَتِ الحَربَ لَنا ، ولَم يَزَل صاحِبُ الأَمرِ في صَعودٍ كَؤودٍ حَتّى قُتِلَ .
فَبويِعَ الحَسَنُ ابنُهُ وعوهِدَ ، ثُمَّ غُدِرَ بِهِ ، واُسلِمَ ، ووَثَبَ عَلَيهِ أهلُ العِراقِ حَتّى طُعِنَ بِخَنجَرٍ في جَنبِهِ ، ونُهِبَت عَسكَرُهُ ، وعولِجَت
خَلاليلُ حديث اُمَّهاتِ أولادِهِ ، فَوادَعَ مُعاوِيَةَ وحَقَنَ دَمَهَ ودِماءَ أهلِ بَيتِهِ ، وهُم قَليلٌ حَقَّ قَليلٍ .
ثُمَّ بايَعَ الحُسَينَ عليه‏السلام مِن أهلِ العِراقِ عِشرونَ ألفًا ، ثُمَّ غَدَروا بِهِ ، وخَرَجوا عَلَيهِ ، وبَيعَتُهُ في أعناقِهِم ، وقَتَلوهُ .
ثُمَّ لَم نَزَل ـ أهلَ البَيتِ ـ نُستَذَلُّ ونُستَضامُ ، ونُقصى ونُمتَهَنُ ، ونُحرَمُ ونُقتَلُ ، ونَخافُ ولا نَأمَنُ عَلى دِمائِنا ودِماءِ أولِيائِنا . ووَجَدَ الكاذِبونَ الجاحِدونَ لِكَذِبِهِم وجُحودِهِم مَوضِعًا يَتَقَرَّبونَ بِهِ إلى أولِيائِهِم وقُضاةِ السّوءِ وعُمّالِ السّوءِ في كُلِّ بَلدَةٍ ، فَحَدَّثوهُم بِالأَحاديثِ المَوضوعَةِ المَكذوبَةِ ، ورَوَوا عَنّا ما لَم نَقُلهُ وما لَم نَفعَلهُ ؛ لِيُبَغِّضونا إلَى النّاسِ .
وكانَ عِظَمُ ذلِكَ وكِبَرُهُ زَمَنَ مُعاوِيَةَ بَعدَ مَوتِ الحَسَنِ عليه‏السلام ، فَقُتِّلَت شيعَتُنا بِكُلِّ بَلدَةٍ ، وقُطِّعَتِ الأَيدي وَالأَرجُلُ عَلَى الظِّنَّةِ ، وكانَ مَن يُذكَرُ بِحُبِّنا وَالاِنقِطاعِ إلَينا سُجِنَ أو نُهِبَ مالُهُ ، أو هُدِمَت دارُهُ .
ثُمَّ لَم يَزَلِ البَلاءُ يَشتَدُّ ويَزدادُ إلى زَمانِ عُبَيدِ اللّه‏ِ بنِ زِيادٍ قاتِلِ الحُسَينِ عليه‏السلام ، ثُمَّ جاءَ الحَجّاجُ فَقَتَلَهُم كُلَّ قَتلَةٍ ، وأخَذَهُم بِكُلِّ ظِنَّةٍ وتُهَمَةٍ ، حَتّى إنَّ الرَّجُلَ لَيقالُ لَهُ : «زِنديقٌ» أو «كافِرٌ» أحَبُّ إلَيهِ مِن أن يُقالَ : «شيعَةُ عَلِيٍّ» حديث !

ابن ابى الحديد: روايت شده است كه ابوجعفر محمّدبن على الباقر عليه‏السلام به يكى از يارانش فرمود: فلانى! چه ستمها و دشمنيها ما از قريش ديديم و چه ستمها كه شيعيان و دوستداران ما از مردم ديدند! رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پيش از آن كه از دنيا برود فرموده بود كه ما از خود مردم به آنان سزاوارتريم. اما قريش عليه ما همداستان شدند و كار [امامت و خلافت] را از جايگاهش خارج ساختند و آن چه را كه حقّ و حجّت ما بود در اختيار خويش گرفتند و با آن در برابر انصار، حجّت آوردند. سپس قريش آن [پيشوايى و خلافت ]را در ميان خود دست به دست كردند تا اين كه سرانجام اين حقّ به خود ما برگشت، اما بيعت‏ما را شكستند ودر برابرمان پرچم جنگ برافراشتند واميرالمؤمنين عليه‏السلامپيوسته با رنج و مشقّت دست به گريبان بود تا آن كه به قتل رسيد.
پس از او، با فرزندش حسن، بيعت و پيمان بسته شد، اما به وى خيانت شد و [در برابر دشمن] تنهايش گذاشتند و عراقيان بر وى شوريدند تا جايى كه به پهلويش خنجر زدند و اردوگاهش غارت شد و خلخال از پاهاى مادران فرزندانش در آوردند. از اين رو (ناچار) با معاويه صلح كرد و خون خود و خون خانواده‏اش را كه در اقليت تمام به سر مى‏بردند، حفظ كرد.
سپس، دوازده هزار نفر از مردم عراق با حسين عليه‏السلام بيعت كردند، اما پيمان او را نيز پيمان شكستند و در برابرش برخاستند و در حالى كه بيعت او را به گردن داشتند، او را به قتل رساندند.
زان پس، ما ـ اهل بيت ـ همچنان مورد قهر و ستم واقع مى‏شويم، از حقّ خود، دورمان‏مى‏كنند ومورد خوارى‏قرار مى‏گيريم، محروم مى‏شويم وبه قتل مى‏رسيم، در رعب‏ووحشت‏به سر مى‏بريم وجان‏ما و جان شيعيانمان در امان نيست. اما دروغ گويان و منكران [حقّ ما] به سبب دروغ گويى و انكارشان، موقعيتى يافته‏اند كه به واسطه آن، مقرّب درگاه حكم رانان خود و قاضيان جور و كارگزاران نابكار در هر شهرى هستند؛ چرا كه آنان [دروغ گويان و منكران ]براى اينان روايت‏هاى جعلى و دروغ مى‏گويند و از قول ما سخنان و كردارى نقل مى‏كنند كه ما آنها را نگفته‏ايم و انجام نداده‏ايم و هدفشان (از نقل اين روايت‏ها و سخنان و كردار) اين است كه ما را منفور مردم گردانند.
بيشترين‏وبدترين اين‏اعمال در زمان معاويه، پس از درگذشت حسن عليه‏السلام، اتفاق‏افتاد؛ زيرا در آن‏زمان شيعيان ما در هر شهر و نقطه‏اى به قتل رسيدند وهركس به صِرف‏اين‏كه مظنون[به شيعه بودن] واقع‏مى‏شد، دست‏وپاهايش قطع مى‏گرديد و اگر معلوم مى‏شد كسى دوستدار و علاقه‏مند به ماست يا زندانى مى‏شد يا اموالش به غارت مى‏رفت و يا خانه‏اش ويران مى‏گشت.
در زمان عبيداللّه‏ بن زياد، قاتل حسين عليه‏السلام، رنج و مصيبت هر لحظه شديدتر و بيشتر مى‏شد. سپس حجّاج آمد و همه آنها [دوستداران و شيعيان على و اهل بيت] را از دم تيغ گذراند و با كمترين سوءظن و تهمتى، ايشان را دستگير و مجازات مى‏كرد، تا جايى كه اگر به كسى مى‏گفتند: «زنديق يا كافر» اين را خوشتر از آن داشت كه به او گفته شود: شيعه على!

منبع: شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : 11 / 43 .
فهرست اهل بيت در قرآن و حديث ج2 فصل پنجم : ستمهاى رفته بر اهل بيت... حديث و آيات
 
 
 
 
 
کلیه حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به انهار میباشد. www.anhar.ir
طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com